share 1537 بازدید
عاقبت اندیشی

آیة الله محمد تقی مصباح یزدی

اشاره:

اخلاق، همزاد اسلام است و ریشه در تعالیم بنیادین دین دارد. آن چه در پی می‏آیدسلسله سخنرانی‏هایی است که حضرت آیت الله مصباح یزدی در حوزه فرهنگ و اخلاق درحوزه علمیه قم ایراد فرموده‏اند. «واحد فرهنگی پاسدار اسلام‏» بسی‏خرسند است که‏می‏تواند بار دیگر مباحث اخلاقی، اجتماعی حضرت ایشان را به خوانندگان محترم‏ارمغان دهد. با آرزوی توفیق برای ایشان و مخاطبان محترم، نخستین مقال از سلسله‏درس‏های اخلاق از نظر گرامی‏تان می‏گذرد.
انسان در هر مرحله‏ای از زندگی باید خود را بیابد و برای آینده برنامه‏ای‏داشته باشد. انسان دوراندیش چه موحد و چه غیر آن باید برای آینده خود فکری‏بکند، اگر فردی به خدا و روز قیامت ایمان دارد، برای آینده دورترش نیز که به‏نظر ما دور و البته نزدیک است: «انهم یرونه بعیدا و نریه قریبا» باید درفکر باشد. در آیه شریفه می‏فرماید: «ولتنظر نفس ما قدمت لغد» هر کسی بایدبیاندیشد که برای فردایش چه فرستاده است، خداوند نمی‏فرماید که شما بیاندیشید،بلکه می‏فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اتقواالله‏».
بعد سیاق کلام تغییر می‏کند. آن گونه که در گفت‏وگوهای عرفی صحبت می‏کنیم، قاعده‏بر این است که، مثلا بفرماید:
«وانظروا ما قدمتم لغد» تقوا داشته باشید، از خدا بترسید و ببینید که چه‏برای فردایتان فرستاده‏اید. نمی‏فرماید: «وانظروا ماذا قدمتم لغد» بلکه‏می‏فرماید: «ولتنظر نفس‏». شاید این تعبیر به این معنا اشاره داشته باشد که‏بسیار اندک‏اند کسانی که به این فکر بیفتند. گویی چنین معنایی را هم افاده می‏کندکه آخر خوب است کسی هم بدین امر بیندیشد، که برای فردایش چه فکری کرده و چه‏هدیه‏ای از پیش فرستاده است. انسان آن‏قدر از آینده و عالم آخرت غافل است که‏نمی‏توان انتظار داشت، همه به این فکر باشند، بلکه اندک افرادی پیدا می‏شوند که‏در این فکر باشند. بله: این که برای فردا چه پیش فرستادیم و چه پیش می‏فرستیم،ممکن است‏به صورت‏های مختلفی تفسیر شود و هر گروهی طبق برداشت‏های ذهنی خودچیزهایی از این مطلب استنباط کنند. شاید معنای «به فکر مرگ بودن‏» در ذهن‏خیلی‏ها باشد; یا تصور شود به معنای تهیه‏دیدن سلسله کارهای معینی است که در کنارکارهای زندگی باید آنها را انجام داد; یعنی ما در زندگی لوازمی باید تهیه‏ببینیم، برای خوراک و پوشاک و مسکن. اینها سلسله مسائلی است که هر کسی خود بایدرعایت کند. ضمنا باید گاهی هم فکر این باشیم که برگ سبزی به گور خویش بفرستیم،و این چیزی جدا از مسائل اصلی می‏باشد. و در حاشیه زندگی است از این جهت دیده‏می‏شود که کسانی در طول عمر برای دست‏یافتن به این گونه مسائل زندگی خیانت‏ها وجنایت‏هایی را انجام داده‏اند، بار خودشان را به اصطلاح بستند و برای فرزندان ونوه و نتیجه‏هایشان هم فکری کردند، در آخر عمر، مثلا در جوار مرقدی مجاور می‏شوندو مثلابه کار آخرت می‏پردازند. بنابراین کار دنیا را باید به هنگام جوانی و نشاط‏انجام داد. و وقتی از زندگی دنیا راحت‏شدیم آن وقت فکری هم برای آخرتمان بکنیم.
اینان فکر می‏کنند، تلاش برای زندگی دنیایی، نمی‏تواند هیچ ربطی به آخرت داشته‏باشد، ولی این بینشی نارسا، انحرافی و غلط است و صرف نظر از انحرافات دیگری که‏درباره مسائل اعتقادی; مخصوصا اعتقاد به قیامت وجود دارد بعضی از همین‏مسلمان‏هایی که اعتقادشان صاف و پاک است نیز اسیر این انحراف هستند.

دنیا و رستاخیز از نظرگاه اسلام

دنیا و آخرت از نظرگاه اسلام بدین صورت نیست که‏دنیا حسابی مستقل دارد و آخرت هم حساب جداگانه‏ای دارد. بینش اسلامی چنین است که:
سراسر زندگی دنیا، برای آباد کردن آخرت است. اصولا ما به این دنیا آمده‏ایم و به‏ما مهلتی داده شده که چند صباحی در این عالم زندگی کنیم تا زندگی اخروی خود رابا انتخاب بسازیم. آن قدر در این زمینه آیات و روایات فراوان است که احتیاج به‏تذکر ندارد، در نهج‏البلاغه امیرالمؤمنین(ع) می‏فرماید: «و لغیرها خلقتم و فیهااختبرتم‏» یا می‏فرماید: کسی که برای آخرت آفریده شده با دنیا چه کار دارد یامی‏فرماید: این دنیا پلی است که باید از آن عبور کنید و به سر منزل برسید و یاراهی و گذرگاهی است که باید از آن عبور کنید. این‏جا توقف‏گاه نیست. این تعبیرات‏در نهج البلاغه زیاد آمده است که هر کس مروری اجمالی بکند، نمونه‏های زیادی از آن‏را به دست می‏آورد.
به هر حال بینش اسلامی این است که ما اساسا این «دنیا» را به صورت «یک‏راه‏» ببینیم. دنیا مرحله کوتاهی از زندگی ابدی انسان است که باید در این‏مرحله، شالوده‏های سعادت یا شقاوت را برای خودمان بسازیم. و اهمیت آن در این است‏که با عمر کوتاه آن باید اسباب زندگی ابدی را تدارک دید. این است که هر لحظه‏این دنیا بی‏نهایت ارزش دارد. بعضی‏ها برای خود شعار تهیه می‏کنند و گاهی می‏نویسند:
«وقت طلاست‏» برای این که وقتشان تلف نشود و از آن خوب استفاده کنند آن را باطلا هم‏سنگ می‏کنند. در صورتی که اگر ما طبق بینش اسلامی حساب بکنیم، یک لحظه زندگی‏انسان به همه طلاهای عالم می‏ارزد و یک نفس کشیدن گاهی به همه آنها برتری دارد.
برای این‏که با یک لحظه عمر دنیا می‏توان اسبابی تهیه کرد که از همه آن طلاهاارزش‏مندتر است. متاسفانه ما در این مسائل فکر نمی‏کنیم. اگر کسی این چنین فکرکرد و فهمید که زندگی دنیا چقدر ارجمند است‏با این که دنیا به اندازه آب بینی‏بز، از نظر امیرالمؤمنین(ع) ارزش ندارد، اما عمر آدم بسیار ارزش‏مند است.
آن جا که می‏فرماید: «دنیا ارزش ندارد، رها کن... آیا یک آزادمرد پیدا نمی‏شودکه این نیم‏خورده آلوده را به دور بیندازد؟ یا می‏فرماید: دنیا به اندازه این‏لنگه کفش برای من ارزش ندارد; یعنی زخارف دنیا پیش علی ارزش دل بستن ندارد ومومنی که در مکتب علی تربیت‏شده باشد نباید بدین‏ها دل ببندد. لحظات عمر انسان‏در این دنیا، با اموال دنیا قابل مقایسه و سنجش نیست. خداوند در ادامه آیه‏می‏فرماید: «ولتنظر»... در آن آیه شریفه با لحن لطیفی که بر اهل نظر پوشیده‏نیست می‏فرماید: «ولتنظر نفس‏» یک کسی باید به این فکر بیفتد که «ما قدمت‏لغد» برای فردایش چه فکری کرده. بدون شک منظور از فردا زندگی بعدی است که آن‏قدر نزدیک است که گویی فرداست. همه عمر دنیا نسبت‏به زندگی آخرت در حکم چشم برهم زدنی است. بعد از یک چشم به هم زدن دیگر چیست؟
این دنیا چنان انسان را می‏فریبد که حاضر می‏شود، خوشبختی‏های بزرگی را از دست‏بدهد، و جنایت‏های عظیمی را مرتکب شود و برای خود چه بدبختی‏های ابدی تهیه بکندکه وقتی به عرصه رستاخیز وارد می‏شود آرزو می‏کند: ای کاش لحظه‏ای از عمرم را درراهی صرف کرده بودم که مرا از این بلاها نجات می‏داد.
دنیاگذرگاهی است که باید از آن گذشت تا به مقصود رسید. بنابراین هدف ما نبایداین باشد که دنیا را آباد کنیم. اگر هم آباد کردن در این عالم مطلوب باشد به‏خاطر این است که طبق امر خدا برای خدمت‏به خلق خدا باشد. که آن هم کاری است،برای روز رستاخیز، وگرنه هدف این نیست که انسان در این عالم خوش بگذراند و خوش‏بخورد و خوش بخوابد. این دنیا، راه است و راه را باید طی کرد. امیرالمؤمنین‏سلام الله علیه در یکی از خطبه‏های نهج البلاغه می‏فرماید که: اگر دنیا در نظرخدا ارزش داشت‏به بندگان صالحش از نعمت‏های این دنیا بسیار لطف می‏کرد و برای‏آنها خوشی‏های این عالم را فراهم می‏کرد. شما ببینید زندگی انبیا چگونه گذشت؟ اول‏پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را مثال می‏زند و می‏فرماید: پیغمبر شما دراین دنیا به گونه‏ای زندگی کرد که یک شکم سیر از غذای دنیا پر نکرد. روزی یکی ازهمسرانش پرده‏ای در اتاق آویخته بود که روی آن نقش‏هایی بود. حضرت به همسرش فرمود:
«یا فلانه غیبیه عنی‏» این پرده را از جلو چشم من دور کن، این پرده مرا به یاددنیا می‏اندازد، بعد امیرالمؤمنین(ع) می‏فرماید: آن قدر پیغمبر اکرم(ص) دنیا راکوچک می‏شمرد که نمی‏خواست نشانه‏ای از دنیا در مقابل چشمش باشد. بعد می‏فرماید: هرکس به چیزی دشمنی داشته باشد نه می‏خواهد آن را ببیند و نه می‏خواهد اسمش رابشنود.
بعد می‏فرماید: «ولو شئت ثنیت‏بموسی بن عمران علی نبینا و آله و علیه السلام‏می‏خواهی نمونه دیگری از پیغمبری دیگر برایت نقل کنم: موسی وارد مدین شد، گفت:
«رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر». امیرالمؤمنین(ع) می‏فرماید: به خدا قسم،موسی آن وقتی که این حرف را زد و از خدا طلب خیری کرد، فقط یک قرص نان جومی‏خواست که شکمش را سیر کند; آن قدر علف بیابان خورده بود که گوشت‏های بدنش آب‏شده بود و سبزی گیاه از زیر پوست‏بدنش پیدا بود. بعد می‏فرماید: «ان شئت ثلثت‏بداود» علیه السلام مثال سومی برایت ذکر کنم: داود پیغمبر از لیف‏های خرماحصیر می‏بافت و می‏فروخت‏بعد، این حصیرها را می‏برد و صدا می‏زد، کیست که این‏ها رااز من بخرد؟ یک لقمه نان به من بدهد که شکمم را سیر کنم؟ باز می‏فرماید: اگرمی‏خواهی مثالی دیگر برایت‏بزنم به عیسی بن مریم علی نبینا و آله و علیه السلام‏«فلقد کان یتوسد الحجر» بالش زیر سرش سنگ بود، هیچ وقت‏شکم را از غذای دنیاسیر نکرد و جامه‏ای برای خودش تهیه نکرد. بالاخره می‏فرماید: شما باید به‏پیغمبرتان تاسی کنید، الگوی شما باید شخص پیغمبر باشد و خدا او را تا روز قیامت‏علمی قرار داد که مردم به او بنگرند و او را پیروی کنند زندگی پیغمبر نه فقطبرای زمان خودش الگو بود، بلکه الگویی است که تا قیامت مردم باید به او توجه‏داشته باشند و در زندگی از او تبعیت کنند.
در پایان آن خطبه هم یک جمله‏ای راجع به خود می‏گوید، می‏فرماید: به خدا قسم این‏لباسم را آن قدر وصله زده‏اند که دیگر از پینه کننده‏اش خجالت می‏کشم. قال لی قائل‏الاتنبذها عنک کسی به من گفت:
حالا دیگر این را دور نمی‏اندازی؟ قلت:
اغرب عنی فعند الصباح یحمد القوم‏السری گفتم برو دور شو، راهیان شب موقعی که‏صبح شد از شب روی خود خوشحال می‏شوند; یعنی ما در این عالم حکم شب‏روانی را داریم‏که در راه تیره‏ای قدم برمی‏دارند، گرچه سخت است و تحملش مشکل است، اما وقتی صبح‏شد و به منزل رسیدیم آن وقت‏خوشحال می‏شویم که شب را با سختی گذراندیم. این‏زندگی پیغمبر ما و امام ما است. لحظاتی را جز با یاد خدا و یاد جوار خدا وعالمی که به خدا ارتباط دارد، نمی‏گذراند. با آن همه عبادت‏ها که از سر شب تاصبح; پانصد رکعت نماز می‏خواند بعد از این که به خانه فقرا سرزده بود وبه آنهاغذا داده بود، بعد از همه اینها آخر شب که مناجاتهایش را می‏کرد صدا می‏زد: آه آه‏من بعد الطریق و قله الزاد آه از راه دور و توشه کم.
به هر حال زندگی ما در این عالم باید برای آخرت باشد. اعمالی را که به مادستور داده‏اند، همه به خاطر این است که برای سعادت آخرت ما مؤثر باشد، خواه‏اعمالی که جنبه عبادت اصطلاحی دارد و خواه اعمالی که به عنوان وظایف فردی یااجتماعی دیگری است. مؤمن باید تمام کارهایش را به عنوان عبادت و بندگی خداانجام بدهد. هر کاری انجام می‏دهد، ببیند انگیزه‏اش برای این کار چیست؟ خواه به‏نفع خودش یا به سود دیگران; خواه موجب راحتی او در این عالم یا موجب رنج وسختی‏اش باشد، خواه به شکل عبادت یا به شکل کارهای دنیوی باشد، خواه به شکل‏معاشرت با زن و فرزند یا دوستان باشد یا جهاد در میدان جنگ. مؤمن باید انگیزه‏اش‏را روشن کند. آیا خدا می‏گوید برو یا دلت؟ یا نه مردم می‏گویند برو؟ که آن هم‏بالاخره به دل برمی‏گردد، چون مردم می‏گویند و من هم دلم می‏خواهد که کاری بکنم که‏مردم خوششان بیاید، پس این کار را می‏کنم بالاخره به یکی از این دو منتهی می‏شود:
خدا یا دل. حالا دل، نفس ،شیطان، مردم، زن، فرزند، رفیق، همسایه، دوست‏یا آشناست.
همه اینها به دل برمی‏گردد. دو راه بیش‏تر نیست: اگر انگیزه خدا باشد فطوبی، امااگر انگیزه هوای نفس شد، هرچند کار کار خدایی است اما ما اینها را به خاطر نیت‏دیگری انجام می‏دهیم:
«قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا و هم یحسبون‏انهم یحسنون صنعا» ما می‏توانیم از بدبخت‏ترین مردم باشیم، ما که مسلمان و مؤمن‏هستیم می‏توانیم از خودمان موجودی بسازیم که از بدبخت‏ترین مردم باشیم. کافری که‏می‏داند کافر است و راهش باطل است، ظالمی که می‏داند راهش خطا است و آخرش هم جهنم‏است. این آگاهانه جهنم را برای خود می‏خرد. وقتی هم به جهنم می‏رود می‏داند که‏همین جهنمی است که برای خود خریده است. حالا هم به آن می‏رسد. این دیگر غیر ازعذاب جهنم عذاب دیگری ندارد.
وقتی هم به جهنم می‏رود دیگر برایش چیز تازه‏ای نیست، اما بدتر از او، کسی است‏که خیال می‏کند به بهشت می‏رود.
چنان نفس و شیطان او را فریفته‏اند که خیال می‏کند کارهایش خیلی خوب است و ازاین عالم که رفت در صدر بهشت می‏نشیند، اما چشمش که باز می‏شود می‏بیند نه، جهنم‏است‏با خود می‏گوید:
نکند ملائکه اشتباه کرده‏اند کس دیگر را می‏خواستند این جا بیاورند! می‏گوید بابامن فلانی هستم! دارای چنان مقام علمی و عملی بودم و چقدر به خلق خدمت کردم، چقدرمبارزه کردم. می‏گویند: همه کارها که کردی برای دنیا بود. درس خواندی برای این‏که رئیس شوی کار کردی برای این که پول‏دار بشوی، به مردم خدمت کردی که تو را مدح‏کنند. برای ما چکار کردی؟ می‏گوید:
این همه عبادت کردم، خوب عبادت را برای چه کسی کردی و به چه نیتی؟ آن جا که‏نمی‏شود دروغ گفت اگر آدم دروغ هم بگوید مشتش بیش‏تر باز می‏شود. به هر حال: «قل‏هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا».
کوشش آنها صرف زندگی دنیا شد، در دنیا گم شدند. از دنیا راهی به بیرون نبردندهمین جا ماندند: «و ضل سعیهم فی الحیاه الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا»در حالی که می‏پنداشتند که بسیار خوب کار کرده‏اند. انتظار داشتند که با این‏کارها به بهشت نایل شوند. آن گاه حسرت می‏خورند که چگونه این همه تلاش کردند و به‏جای این که به هشت‏بروند به جهنم رفتند، طبعا آن کسانی که طمعشان در آخرت‏بیش‏تر بود، به این عذاب حسرت مبتلا می‏شوند چون فکر می‏کردند بیش‏تر کارهای خوب‏کرده‏اند، هرچه آدم خودش فکر کند که بالاتر رفته، وقتی می‏رود و می‏بیند که پایین‏افتاده حسرتش بیشتر می‏شود. اما خداوند هیچ وقت‏به ظاهر قضایا نگاه نمی‏کند اودانه دانه کارها را حساب می‏کند و حوصله‏اش هم سر نمی‏رود حساب نفس کشیدن‏ها و کلمه‏کلمه حرف زدن‏ها را دارد. این حرف را برای چه گفتی؟ تویی که در فلان مقام بودی‏فرضا همه کارهایت‏خوب بود این کلمه را برای چه گفتی؟ تو که همه کارهایت درست‏بود، این قدم را برای چه برداشتی؟
این امضا را برای چی کردی؟ الی آخر. اگر فکر کنی از یک عمل صرف نظر کنند و آن‏را نادیده بگیرند، هرگز چنین نیست. اولیای خدا ترسشان از حساب از همه کس بیشتربوده، چون معرفتشان بیش‏تر بوده است.
آنان می‏دانستند خدا کار بیهوده انجام نمی‏دهد. همان‏قدر که حکمتش بی‏نهایت است،دقتش هم در کارهابی‏حساب است، امر برایش مشتبه نمی‏شود چیزی یادش نمی‏رود. البته‏مساله مغفرت، رحمت وشفاعت در جای خودش وجود دارد اما بی‏حساب نیست. مراتب شفاعت‏و وقت آن در مورد کسی که مشمول شفاعت‏بشود، حساب دارد. چه کسی فاعت‏بشود و چه‏اندازه و به چه مقامی برسد، بی‏حساب نیست. تازه هر فردی آن مقدار از اعمالش که‏مشمول فاعت‏بشوند به حساب می‏آید و نیز مسائل دیگری که همه حساب دارد. خلاصه‏انسان باید بداند که «ان الناقد بصیر»; یعنی کسی که قرار است نقادی کند وکارها را بررسی و رسیدگی کند او بسیار دانا و بینا است. «ان الله خبیر بماتعملون‏» به دقایق کارهای شما آگاه است، خوب می‏داند که این کارها چه اندازه‏ارزش دارد و چه باید در مقابلش داد؟ بنابراین، ما در همه کارها باید دقت داشته‏باشیم که هر چه معرفت‏مان زیادتر می‏شود و نسبت‏به خدا و پیامبر و امام، شناخت‏بیشتری پیدا می‏کنیم دقت ما در اعمالمان بیش‏تر بشود.
قرآن می‏فرماید: «اتقوا الله‏» چه کنیم که تقوا داشته باشیم؟ امام صادق(ع)می‏فرماید: «تقوا این است که اگر کسی شب تاریکی در بیابانی راه برود که در هرقدمی که پا می‏گذارد، ماری خفته باشد یا عقربی زیر پایش باشد، این شخص چقدر بااحتیاط قدم برمی‏دارد؟ زمین تاریک است و هیچ چیز معلوم نیست. متقی کسی است که‏سراسر عمرش را در دنیا این طور بگذراند.» هر قدمی که می‏خواهد بردارد حواسش جمع‏باشد که کجا می‏خواهد پای بگذارد. مراقب هر لفظی که از دهانش بیرون می‏آید باشد:
«مایلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید».
یکی از چیزهایی که برای ما غفلت می‏آورد قدرت و کامیابی است. انسان وقتی هدفی‏در پیش دارد و هنوز به آن نرسیده خیلی تلاش می‏کند که به آن هدف برسد، سعی می‏کندکاری را که باید انجام بدهد سریع و خوب انجام بدهد. وقتی کارش تمام شد و به هدف‏خود رسید: مثل این که دیگر خود را آزاد می‏داند. این یک اثر طبیعی است و درکارهای دنیوی و اخروی فرق نمی‏کند با این که ما نوعا نماز چهار رکعتی‏مان بیش ازچند دقیقه طول نمی‏کشد، اما وقتی سلام نماز را دادیم، احساس راحتی می‏کنیم.
وقتی نمازمان تمام شد، مثل این است که از یک قفس آزاد شده‏ایم! محصلی که مشق‏می‏نویسد، وقتی کلمه آخر را نوشت، دفتر را کنار می‏گذارد و نفسی می‏کشد و می‏گوید:
آه راحت‏شدم! اما شیطان در این جاها خیلی کار می‏کند. کارهای آخرت این طور است‏که انسان مسئولیتی را که به عهده می‏گیرد و می‏خواهد وظیفه‏ای را که خدا به دوش اوگذاشته انجام بدهد، مواظب باشد این کار را درست انجام بدهد، اما وقتی تمام شدشیطان به آدمی چنین وانمود می‏کند که دیگر از زیر بار تکلیف درآمد و می‏تواندمقداری هم به کارهای غیرضروری و لهو بپردازد.
حجاجی که به مکه می‏روند، چون چند روی زیر فشار محرمات احرام می‏باشند و رعایت‏این شرائط مشکل است، در پایان اعمال حج که از احرام بیرون می‏آیند، نفس راحتی‏می‏کشند. آن گاه می‏خواهند همان کارهایی را که در حال احرام ممنوع بوده از همان‏ساعت آزادانه انجام بدهند و این چندان گسترش پیدا می‏کند که اگر این چند روزی‏مواظب بودند که گناهی مرتکب نشوند، وقتی حج تمام شد دیگر این مواظبت هم تمام‏می‏شود. و این است که خیلی از کسانی که اعمال حج را انجام می‏دهند بعد از آن‏گناهانی مرتکب می‏شوند که قبل از آن هم مرتکب نمی‏شدند! و شاید راز این که‏می‏فرماید:
«اذا قضیتم مناسککم فاذکروا الله کذکرکم آبائکم‏» همین معنا باشد وقتی‏اعمالتان تمام شد بیش از آن که به یاد پدرتان هستید، به یاد خدا باشید. این‏حالت تقریبا طبیعی است و بیان شد که آدمی وقتی از یک کاری فارغ و آسوده شد دیگرمی‏خواهد از قیود آن رها باشد این خطر برای کسانی که سال‏ها در کار مبارزه و سختی‏و زندان بوده‏اند و پول‏ها خرج کرده‏اند، بیش‏تر است. گویا شانه خودشان را از زیربار تکلیف سبک می‏بینند، این جا است که شیطان بیش از همه جا انسان را فریب می‏دهدکه شما وظیفه‏ات را انجام دادی و اهل بهشت هستی و دیگر از این کارها بالاتر نیست‏حالا دیگر رعایت‏حکم خدا در این مسائل لازم نیست.
به طور مثال یک قاضی نمی‏تواند هر چی به ذهنش رسید عمل کند، بلکه اسلام وقرآنی‏هست که باید طبق آن حکم داد; نمی‏توانی اموال مردم را بدون دلیل مصادره کنی.زمین‏هایشان را بگیری.
درخت‏های‏شان را قطع کنی. به هر حال خداوند حساب هر چیزی را دارد. و سر سوزنی‏از هیچ چیز نمی‏گذرد. گذشت‏هایش حساب دارد. آن جا که باید بگذرد از کوه گناه وجرم می‏گذرد. گاهی یک گناه کوچک وقتی با استخفاف و بی‏اعتنایی همراه باشد، آن قدرموجب غضب خدا می‏شود که انسان به سختی مورد تنبیه و عذاب خداوند واقع می‏شود.
ممکن است کسی گناه بزرگ‏تری با شرمندگی انجام بدهد اما انسانی که با بی‏اعتنایی‏به حکم خدا و لاابالی‏گری در مقررات خدا کاری را انجام بدهد به این سادگی بخشیده‏نمی‏شود.
حواسمان در قضاوت‏هایی که می‏کنیم جمع باشد. در اختلافاتی که بین اشخاص مؤمن ومسلمان پیش می‏آید، سعی کنیم دامنه آن جمع‏تر شود و نگذاریم آتش درگیری بیش‏تربشود امروز عالم و جاهل، دوست و دشمن، همه می‏گویند که ما احتیاج به وحدت داریم،آری همه می‏فرمایند اما چرا همان کسانی که از وحدت دم می‏زنند فراموش می‏کنند و دربعضی از کارها که موافق سلیقه‏شان نیست‏به اختلافات دامن می‏زنند.آیا فکر نمی‏کنندکه اینها به کجا منتهی می‏شود؟ چه کسانی از این اختلافات سوء استفاده می‏کنند؟
امیرالمؤمنین سلام الله علیه در نهج البلاغه می‏فرماید: «شقوا امواج الفتن‏بسفن النجاه و عرجوا عن طریق المنافره وضعوا تیجان المفاخره‏» امواج فتنه‏ها رابا کشتی‏های نجات بشکافید، کشتی‏های موج شکنی داشته باشید. وقتی در اجتماع موج‏های‏اختلاف بلند می‏شود و آتش فتنه شعله می‏کشد آن ها را خاموش کنید و به آن دامن‏نزنید. «عرجوا عن طریق المنافره‏» این که یکدیگر را از هم متنفر می‏کنید، راهی‏نیست که شما را به منزل برساند. از این راه نروید: «وضعوا تیجان المفاخره‏»تاج به خود بالیدن و فخر فروختن را از سرهاتان بردارید. این تاج برای سر شمازیبنده نیست. حالا وقت صف‏آرایی و مانور، نیست. نگذارید دشمنان از اختلافات شمااستفاده کنند. آتش افروزان را شناسایی کنید و جلوشان را بگیرید که به اختلاف‏دامن زدن هنر نیست: «هذا ماء آجن و لقمه یغص بها آکلها» حضرت در مورد خلافت‏می‏فرمایند:
این آب ناگواری است و لقمه گلوگیری است. «و مجتنی الثمره لغیر وقت ایناعهاکالزارع بغیر ارضه‏». به هر حال، باید توجه داشته باشیم همین که در طریق انقلاب‏هستیم و کارهای انقلابی می‏کنیم، خیال نکنیم که هر کاری با نظر خودمان انجام‏دهیم، درست است و از ما پذیرفته می‏شود.
ما باید بگوییم و همه عمل کنیم و بدانیم که حجت‏بر گوینده و شنونده تمام است.
قدم به قدم کارهای ما حساب دارد. کلمه به کلمه حرف‏هایمان هم حساب دارد. یک‏قضاوت بدون تحقیق اگر درست هم از کار دربیاید مواخذه دارد آیا داستان داود(ع)را شنیده‏اید؟ داود پیغمبر خدا مشغول عبادت بود دو نفر برای قضاوت نزد او آمدند.
یکی از آنها گفت: «هذا اخی له تسع و تسعون نعجه و لی نعجه واحده فقال اکفلنیهاو عزنی فی الخطاب‏» یکی‏شان گفت: من یک گوسفند دارم و برادرم‏99 گوسفند دارد.
به من گفته آن یکی را هم به من بده تا من صدتا گوسفند داشته باشم. دعوا به‏حضرت داود که در محراب عبادت مشغول راز و نیاز بود ارجاع شد. فورا گفت: «لقدظلمک بسؤال نعجتک الی نعاجه‏» واقعا حرف ظالمانه‏ای زده این چه حرفی است؟ تو که‏99 گوسفند داری، دیگر چرا چشم به این یکی داری؟... ناگهان داود به خود آمد باخود گفت: این‏ها نزد من آمدند که داوری کنم آیا من از آنها بینه‏ای خواستم؟ با چه‏میزانی قضاوت کردم؟ حضرت داود مال کسی را هم نگرفت که به دیگری بدهد مصادره‏اموال هم نکرد! فقط همین را گفت: «لقد ظلمک بسؤال نعجتک‏»، اما بر اساس ظن خودقضاوت کرد; البته ما او را آزمایش کردیم «انما فتناه فاستغفر ربه‏» بعد چهل‏روز مشغول توبه و گریه شد.
آن‏قدر در حال سجده گریه کرد که از اشک چشمش گیاه رویید که چرا کلمه‏ای حرف‏نسنجیده زدم؟ آن گاه ندا شد: «یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بین‏الناس بالحق‏» حال که این قدر دقت کردی لیاقت قضاوت داری اکنون ما تو را خلیفه‏قرار دادیم، داود که پیامبر خدا بود چهل روز از یک قضاوت بی‏جا; قضاوتی که مالی‏هم از کسی نگرفت، آن قدر گریه کرد که از اشک چشمش گیاه رویید، باز از مقام‏نبوتش مغرور نشد.
ما باید در قضاوت‏هایی که درباره اشخاص می‏کنیم مواظب باشیم. حرف زدن آسان است‏آیا این که هر گروهی طرف دیگر را نفی کند و دشنام بدهد به نفع اسلام و مبارزه‏است؟ آیا از این کار، چیزی جز کدورت و نفرت بیش‏تر به وجود می‏آید؟

مقالات مشابه

نقد و بررسي ديدگاه مفسران در توصيف انسان به هلوع در آية 19 سوره معارج

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهمحمد نقیب‌زاده, امیررضا اشرفی, محمدحسین شیرافکن

واكنش هاي انسان در برابر نقمت ها در قرآن

نام نشریهمشكوة

نام نویسندهزینب روستایی, زهرا انصاری

بررسی و تبیین مفهوم «انسان متعالی» از منظر قرآن کریم

نام نشریهپژوهشنامه معارف قرآنی

نام نویسندهرضا علی نوروزی, هاجر کوهی اصفهانی

الگوی انگیزش انسان در سازمان از دیدگاه قرآن کریم

نام نشریهدوفصلنامه مدیریت اسلامی

نام نویسندهمجتبی اسکندری, سیامک احمدنیا آلاشتی, ابوالفضل محمدی, محمد بازرگانی